نیاز ناشناخته



عیدتون مبارک

ایشالا سال جدید براتون پر از موفقیت‌های بزرگ به همراه دلی شاد و سلامتی باشه. خوب بمونین :)


خب از 18 اسفند به واحدا تقسیم شدیم. 24 نفر به واحد یوتیلیتی اختصاص داده شدن. یوتیلیتی سه واحد بزرگ داره: برق و بخار، آب صنعتی، بازیافت آب.

من و ۷ نفر دیگه از بچه‌ها برق و بخار افتادیم. وظیفه‌ی اصلی این واحد تامین برق کل پالایشگاهه.


همونطور که قبلا گفته بودم کار ما به صورت شیفتی هست. شیفت‌های 12 ساعته. کار شیفتی باعث شده کم کم به مرحله‌ی رد دادگی برسم :)) البته جای تعجب نیست و همکارا میگن که باعث افسردگی هم میشه.

ساعت‌کاری شیفت شب از ۷ عصر شروع میشه. تا ساعت ۸ یه چایی مختصر به همراه شیرینی و . می‌خوریم. مثلا دیشب به چایی زنجبیل زدیم و حسابی شارپ شدیم . چایی خوردن هم این‌طوریه که همه دور میز بزرگ می‌‌شینیم و میگیم و سعی می‌کنیم بخندیم تا بر اثرات افسردگی احتمالی غلبه کنیم بعد از چایی هرکسی میره سمت قسمت خودش

این روزا به اندازه‌ای خسته شدم که خودم انتظار نداشتم. بیشتر کاری که انجام دادم شناختن محیط، فرایندها، کارهای روتین روزانه و لاین‌آپ کردن بوده.

لاین‌آپ کردن یعنی این‌که بیفتی دنبال یه لوله‌ تا ببینی از کجا اومده و به کجا میره :))

همچنین همکارای بسیار خوب و گل و بلبلی دارم و خدارا بابت این موضوع بسیار شاکرم.


کارکرد ذهن خیلی عجیبه. مثلا صبح که آلارم گوشی رو می‌شنوه و از خواب بلند میشه:

- چرا آلارم گذاشته بودم؟

+ اهان چون باید برم سرکار.

- اما چرا این‌قدر زود؟

+ چون ممکنه به سرویس نرسم.

- اه لعنتی. اگه میشد یه ربع دیگه بخوابم عالی میشد.

+ پاشو یه آبی بزن به صورتت، خوابت می‌پره.

پنج دقیقه بعد که خواب به کل از سرش پریده، فکر و خیالات روزای گذشته تو ذهن به صورت رَندوم و زنجیره‌ای فراخوانی میشن:

[یک دوست در پالایشگاه:] تو اون سمینار که دکتر شاهیده‌پور که اومده بود گفت . ← دکتر شاهیده‌پور استاد ایلینویزه . ← تو کنفرانس مهندسی شریف هم اومد سخنرانی . ← تو اون کنفرانس دوست‌دختر حمیدرضا جایزه بهترین ارایه رو گرفت . ← اسمش پ. ث. بود . ← الان کجاست؟ . -» [لینکدین رو باز می‌کنه و دنبالش می‌گرده] . ← سال اخر دکتراس تو یکی از دانشگاهای ایرلند! حمیدرضا هم تو آمریکا . ← انگار دیروز بود که باهم صحبت می‌کردین. اما الان همه دوستان رفتن خارج . ← یه تصمیم اشتباه گرفتی و موندی ایران، اونا الان حسابی دارن خوش می‌گذرونن و به درس‌شون هم میرسن. امسال دکتراشو تموم میکنه اما تو گفتی می‌مونم ایران و کار می‌کنم . ← ب. [اون‌یکی همکار در پالایشگاه، که فقط ۸ روزه می‌شناسدش] هم داره زبان می‌خونه تا بره دکترا . ← [یاد گفتگوش با ب. می‌افته تو سرویس برگشت به خونه، همه‌ی حرف‌های منفی نسبت به آینده ایران دوباره مرور میشن]

با این حساب دیگه انرژی و انگیزه‌ای نمی‌مونه واسه ادامه روز :)). تو بلندمدت هم تبدیل میشه به افسردگی صبحگاهی و باعث میشه خیلی سخت از خواب بلند بشی. نکته اینکه در فکرش هستم که جلوی هجوم این افکار رو بگیرم!


امروز با فضای داخلی پالایشگاه آشنایی بیشتری پیدا کردیم. از لوله‌های نقره‌ای کاشته شده روی زمین گرفته تا مخازن سفید و برج‌های رنگی. البته از دور نگاه‌شون کردیم و این آشنایی وقتی داخل ماشین نشسته بودیم و از این نقطه به اون نقطه می‌رفتیم کسب شد.
آشنایی مفصلی هم با رستوران و به خصوص ناهار با کیفیت‌شون هم داشتیم. :))
سرویس رفت و برگشت هم خوب بود. صبح حدود یه ربع به 7 سوار اتوبوس شدیم و بیست دقیقه بعد رسیدیم پالایشگاه. در برگشت هم سرویس ساعت 15:50 حرکت کرد و 25 دقیقه بعد رسیدم خونه.
البته این رو بگم که من تو جزو گروه متاخرین بودم. قرار بود 90 نفر رو جذب کنن، و دو هفته پیش روز شروع بکار 82 نفر بود. هشت نفر آخری هم از امروز شروع کردن. پس یه آشنایی مفید و مختصر با دوستامون هم پیدا کردیم. در کل تجربه‌ی جالبی هست.


از فردا، چهارم دی ماه، کارم تو پالایشگاه تبریز شروع میشه. محل پالایشگاه خارج از تبریزه اما سرویس‌های رفت و برگشت تو یک سری مسیرها برقراره. خداروشکر به یکی از مسیرها نزدیک هستم و می‌تونم استفاده کنم.
فعلا برنامه‌ اینه که فردا صبح ساعت 5ونیم از خواب بلند بشم و حدود ساعت 6ونیم خودم رو به محل توقف سرویس‌ها برسونم. ساعت شروع کاری 7ونیمه. و ساعت 3ونیم بعدازظهر هم سرویس‌های برگشت به راه هستن :))
فردا دوره‌ی آموزشی شروع میشه. بعد از دوره‌ی آموزشی قراره توی شیفت بریم! بله کار شیفتی هست و در ماه 15 روز/شب (12 ساعته) رو کار خواهیم کرد، 15 روز بقیه رو در کنار خانواده و . این‌که بومی محل باشی پوئن خوبی تو این‌جور شغل‌ها هست.


همانند بعضی‌های دیگه، پوستِ کمر من خیلی جوش میزنه. جوش‌های چرکین و آکنه و سالیان سال هست که این طوریه. شاید بیشتر از 10 سال. روش‌ها مختلف درمانی رو امتحان کردم اما خب جواب نگرفتم. داخل پارانتز بگم که اگه روش اثبات شده‌ای برای درمانش دارید، ممنون میشم در اختیار من هم قرار بدید.

خب این جوش زدن باعث میشه که لباسام (لباسای زیر) خونی بشه. اون اوایل من به طرز وسواس گونه‌ای فکر میکردم با کوچکترین خون روی لباس باید عوض‌شون کنم. و شستن لباس‌ها و لکه‌بری‌شون هم داستان خودش رو داشت. این کار از من انرژی می‌گرفت و رفته رفته تعداد جوش‌ها هم زیادتر می‌شدن. واقعا چیکار باید می‌کردم؟ شاید برای اون‌هایی که درگیر چنین چیزی نبودن، تصور این‌که خونی شدن لباس‌ها باعث ایجاد حس بد و تقصیر بشه سخت باشه. این حس تقصیر و خطا رو هر بار بعد از حموم رفتن داشتم. و از خودم می‌پرسیدم چرا؟ و چرا علم برای این مسئله جوابی نداره؟ این احساس تقصیر مانع از این می‌شد که در این مورد با بقیه صحبت کنم. و اگه از اطرافیان در این مورد می‌‌‌شنیدم، خشم پنهان درونم ایجاد می‌‌‌شد یا این‌که از کوره در می‌رفتم. پشت این خشم این سوال بود که چرا من باید درگیر این مشکل (نقص) باشم؟» این نگاه کمال‌گرایانه (perfectionist) حسابی خسته‌م کرده بود.

اما دیگه کوتاه اومدم. از اینکه لباسم باید» تمیز و غیرخونی باشه گریزی نبود. حساسیتم رو نسبت به این موضوع کم کردم. اگه حس می‌کردم جوشی ترکیده :)) این اضطراب رو نداشتم که وای الان لباسم خونی میشه» حتی گاها به صورت عمدی باعثش می‌شدم و با آرامش خاصی کارهامو انجام می‌دادم. الان به قدری راحت هستم که صحبت کردن در موردش اصلا عصبی‌م نمی‌کنه. هر کسی نقص‌های به خصوص خودش رو داره و این نباید باعث حس گناه، تقصیر یا خشم بشه. کافیه که نقص‌های خودمون رو با تمام وجود بپذیریم.

نکته‌ی مهم این‌که رویکرد پرفکشنیست به مسائل زندگی، بار اضافه‌ای هست که روی دوش خیلی‌ها سنگینی می‌کنه. و داستانی که من بالا گفته‌م فقط یه جنبه‌ی کوچیک از زندگی هست. نمیشه پرفکشنیست باشی و بخوای زندگی کنی.


دوست دارم در مورد کتاب‌ها صحبت کنم. شاید بشه گفت متنوع‌ترین روزهای کتابخونی رو دارم سپری میکنم.

لیستی از 18 کتابی که در حال خوندن هستم یا در آینده نزدیک قراره بخونم:

  • واقع‌نگری

  • The Gifts of Imperfection

  • درباره‌ی خوب بودن

  • Millionaire Success Habits

  • چیزی نمی‌تواند اعصابم را بهم بریزد

  • Bold: How to Go Big, Create Wealth and Impact the World

  • Life 3.0: Being Human in the Age of Artificial Intelligence

  • How to keep people from pushing your buttons

  • شغل مورد علاقه

  • The Power of Your Subconscious Mind

  • جنگجوی عشق

  • مدیریت با بازده بالا

  • عشق و تنهایی

  • رهبری

  • کفش‌باز

  • سخت‌ترین نکات در مورد سخت‌ترین چیزها

  • 12Rules for Life

  • آرامش


الان به صورت موازی واقع‌نگری»، Millionaire Success Habits» و The Gifts of Imperfection» رو می‌خونم.

واقع‌نگری در مورد این صحبت می‌کنه که دنیای ما در حال بهتر شدن هست و با آمارهای مختلفی که ارائه میده استدلال میکنه پیشرفت‌هایی که در علم صورت گرفته جهان ما رو به سمت جایی بهتر برای زندگی سوق میده. داخل پارانتز بگم که به نظرم فرقی نمی‌کنه چه تخصصی داشته باشیم یا تو چه حوزه‌ای کار می‌کنیم، خوندن این کتاب برای همه‌ی آدمایی که می‌خوان تصویر درستی از دنیا داشته باشن ضروری و واجبه!

اون یکی کتاب (Millionaire Success Habits) یکی از کتاب‌های به اصلاح Best Seller نیویورک تایمزه. نویسنده زبان نوشتاری بسیار گیرا و جذابی داره. از کلمات آسون برای رسوندن مفهوم استفاده کرده و با خوندنش مثل اینکه داره با خواننده صحبت می‌کنه! این کتاب می‌تونه تلنگر خوبی باشه واسه اونایی که هدفشون تحقق رویاهایی بوده که قبلا بهشون فکر کردن، اما زندگی روزمره در محیط پرهیاهو و پرچالش امروزی باعث شده غباری از نشدن»ها، غیرممکن»ها و بی‌خیالی روی رویاشون بشینه.

اما کتاب آخر (The Gifts of Imperfection) کتابی هست که من او را عاشقم! کتابی هست که امیدهای بسیار دارم با خوندنش، از ذهن آزار رساننده به خود رهایی یابم. البته کتاب‌های بعدی نویسنده این کتاب هم خوندنی هست و در برنامم هست که بخونم. شاید خیلی زود بین 18 تای بالایی قرار بگیرن.

+ اینکه میدونی تو یکی دو ماه آینده قراره چه کتاب‌هایی بخونی حس خوبی داره. کلا حس کنترل داشتن به زندگی حس اذت‌بخشی هست!


یه سری حرف‌ها هست که می‌شنوی از نزدیکانت، که مزه تلخی دارن برات.

از شنیدن‌ این حرف‌ها بدت میاد، شرمت میشه.

می‌ریزی تو خودت، حتی نمی‌تونی با نزدیک‌ترین فرد زندگی‌ت در موردشون صحبت کنی.

که مبادا اون تصویر خوبی که تو ذهنش داشته بهم بریزه . 

این حرف‌ها آدم رو پیر می‌کنه.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها